امام برای سلامتی هاشمی نذر کردند

گفت‌و‌گو با محسن بهشتی‌سرشت
۲۴ بهمن ۱۳۹۵ | ۱۶:۱۸ کد : ۸۰۴۶ هاشمی رفسنجانی در قاب تاریخ
هاشمی امام را قانع می‌کند که رهبری لزوما از مراجع نباشد بلکه مجتهد متجزی باشد که ظاهرا امام می‌پذیرد
امام برای سلامتی هاشمی نذر کردند
فهیمه نظری

 

تاریخ ایرانی: ‌آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی طلبه‌ای تاریخ‌نگار بود که مقامی تاریخ‌ساز شد. راوی زندگی صدراعظم اصلاح‌‌گر قاجار، رئیس‌جمهوری تحول‌خواه در جمهوری اسلامی شد که ثبت روزانه دیدارها و دیده‌هایش از آغاز انقلاب تا آخرین روز حیاتش، گویای اهتمام همیشگی او به ثبت و ضبط تاریخ بود. خاطراتی که جزو مهم‌ترین اسناد مکتوب تاریخ معاصر به روایت یکی از متنفذترین رجال سیاسی است. «تاریخ ایرانی» درباره اهمیت خاطرات هاشمی رفسنجانی و تبیین جایگاه تاریخی او با محسن بهشتی‌سرشت، مدیر گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی گفت‌و‌گو کرده است.

 

***

 

خاطرات آقای هاشمی به لحاظ اعتبار تاریخی در چه جایگاهی قرار دارد؟

 

خاطره‌نویسی یا رحله‌نویسی از بعد تاریخی بر دو وجه است: یک گونه معمولا در پایان عمر نوشته می‌شود مثل کاری که ابن‌بطوطه کرد و نمونه دیگر نیز به صورت روزنوشت است. از نظر دقت و استحکام در روش تاریخ‌نگاری، تاریخ‌نگاری‌ها یا خاطره‌نویسی‌هایی که به صورت روزشمار نوشته می‌شود از استحکام و اطمینان بیشتری برخوردار است؛ چراکه مورخ یا خاطره‌نگار در هنگام نوشتن خاطرات خود به صورت روزانه، ذهنی کاملا فعال و روشن دارد و مسائل را به صورت لحظه‌ای مشاهده می‌کند، به ویژه آقای هاشمی که روششان این‌گونه بود که همان شب نکته‌ها را در دفترش منتقل می‌کرد. این بهترین روش و نوع خاطره‌نویسی است. درصد خطای آن خیلی کم است و مخاطب و محقق در زمان‌های مختلف به نکته‌های ظریف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و رفتاری که در آن مقطع خاص اتفاق افتاده اشاره می‌کند؛ بنابراین از حیث تسلط تاریخ‌نگار بر موضوعات مورد نگارش – به خاطر اینکه در همان روز نوشته می‌شود – از درجه اعتبار بالاتری برخوردار است.

 

 

فارغ از نوع نگارش که به گفته حضرتعالی به لحاظ تاریخی موجب اعتبار این خاطرات می‌شود، ویژگی بارز دیگر این خاطرات از نگاه شما چیست؟

 

ویژگی دیگر، شخصیت تاریخ‌ساز نگارنده آن است. آقای هاشمی، شخصیتی تاریخ‌ساز و یکی از قدیمی‌ترین چهره‌های سیاسی، فرهنگی و دینی است که در نهضت اسلامی حضور داشته است. ایشان در دهه ۳۰ شاگرد امام خمینی بود و از ابتدای دهه ۴۰ با شروع نهضت، در تمام مراحل مبارزه حضور داشت. ایشان نه ‌تنها فردی نظری، بلکه شخصیتی عملیاتی بود که در تمام مرزهای مبارزه حضور داشت؛ از هیات‌های موتلفه گرفته تا نهضت آزادی ایران و سازمان مجاهدین خلق که تا سال ۵۴ به عنوان یک سازمان مذهبی شناخته می‌شد؛ بنابراین خاطرات ایشان از این جهت می‌تواند برای تاریخ‌نویسان و عموم مردم که به تاریخ میهنشان علاقه‌مند هستند، یکی از منابع مهم تاریخی باشد.

 

 

آقای هاشمی رغبت زیادی برای الگوبرداری از امیرکبیر داشت. به نظر شما چه قدر می‌توان بین این دو چهره تاریخی و به تعبیر بهتر تاریخ‌ساز وجوه اشتراک پیدا کرد؟

 

این پرسشی بسیار مهم است. اساسا در دوران معاصر تعداد افرادی که از حوزه‌های دینی برخاسته و در عرصه تاریخ‌نگاری اقدامی انجام داده‌اند بسیار معدود است. به ویژه اینکه مربوط به نیم قرن گذشته باشد. به نظرم یکی از دغدغه‌های مهم آقای هاشمی مسئله عقب‌ماندگی و انحطاط ایران بود. این مسئله نکته‌ای محوری در ذهنیت ایشان بود، به همین دلیل به نهضت اسلامی پیوست. ایشان بارها می‌فرمود اگر می‌خواهید در اداره کشور از تئوری ولایت فقیه به خوبی دفاع کنید باید کارآمدی‌تان را تحت این تئوری به اثبات برسانید، به ویژه به کارگزاران این توصیه را داشت. توجه هاشمی به امیرکبیر، در واقع از همین دغدغه‌ نشات می‌گرفت که چرا انحطاط تاریخی ایران رخ داده است. وی زمانی به امیرکبیر توجه کرد که در ایران چندان روی این چهره کار نمی‌شد؛ چون بالاخره امیر به دستور شاه کشته شده بود و نظام پهلوی هم از این قبیل قتل‌ها کم نداشت؛ لذا شخصیت امیرکبیر در درس‌های ما که دانشجویان تاریخ دهه پنجاه بودیم به هیچ عنوان معرفی نمی‌شد.

 

امیرکبیر بر اساس تجربیات و سفرهای خارجی‌ که داشت – سن‌پترزبورگ و عثمانی به خاطر پیمان ارزنه‌الروم - برای پیشرفت ایران و برون‌رفت از انحطاط و عقب‌ماندگی به یک نتیجه محوری رسید و آن اینکه ما باید توسعه علمی را در داخل رقم بزنیم؛ به همین جهت نیز مدرسه عالی دارالفنون را بنا نهاد. آقای هاشمی هم اتفاقا این نکته محوری را در نظر داشت. اوایل انقلاب، مشکل محدودیت دانشگاه‌های دولتی باعث شده بود خیل عظیمی از جوانان پشت کنکور بمانند، ایشان با مشورت با امام خمینی، تاسیس دانشگاه‌ آزاد را کلید زد. هر دو به این نکته و هدف مشترک اذعان داشتند، هرچند که نباید شرایط و بستر زمانی متفاوت این دو چهره را از نظر دور داشت. در دوره امیر نه مجلس بود و نه قانون، استبداد مطلقه حاکم بود. با این حال امیر معتقد بود که باید قانون‌ را در کشور اجرا کنیم و عدالت را سامان ببخشیم که در این جهت البته دچار مشکلاتی هم شد؛ اما امیر در این مسائل قاطع بود. از سوی دیگر در آن زمان بابی‌ها ظهور کرده بودند، امیر در گام نخست زمینه مناظره علمی را با آن‌ها ایجاد کرد و حتی در تبریز بین علی‌محمد باب و برخی از علما مناظره‌های جدی برگزار کرد؛ اما بعد که احساس کرد این جریان در حال شکل‌گیری است و یک سر آن هم به منابع خارجی متصل است با آن برخورد قاطع کرد و در واقع استقلال ایران را پاس داشت یا با جریانات تجزیه‌طلبی مثل قیام سالار که می‌رفت خراسان را برای همیشه از ایران جدا کند، به شدت برخورد کرد. دقیقا این ویژگی‌های امیر را در نگاه آقای هاشمی هم می‌توان دید. آقای هاشمی از سوی امام به فرماندهی جنگ منصوب شده بود که با کمک سیل عظیمی از مردم سلحشور موجب شد بعد از هشت سال یک وجب از خاک این کشور جدا نشود، مانند اتفاقی که در زمان امیر رخ داد و در واقع آنچه از خاک ایران جدا شد همه پس از کشته شدن امیر بود. امیرکبیر نیز منشا سازندگی بود که مصداق‌های آن تاسیس دارالفنون، ارتش و سازمانی بود که بودجه کشور را تعیین می‌کرد. بودجه کشور در دوره قاجار برای نخستین بار با برنامه امیر تنظیم شد.

 

 

شما کتاب «زندگی و زمانه امام» را نوشتید و از این نظر به اسناد مربوط به زندگی سیاسی ایشان دسترسی داشتید. پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، نقش آقای هاشمی در اثبات مرجعیت امام خمینی چه بود؟

 

طبیعتا تفکر امام به لحاظ سیاسی از سایر مراجع متمایز بود. ایشان از دوران جوانی‌شان این بینش سیاسی را از بستر تاریخی اخذ کردند و با همین مبنا نیز به حرکت خود ادامه دادند. ایشان به لحاظ علمی نیز یکی از مجتهدین سرآمد آن روزگار بودند. در چنین شرایطی در سال ۴۰ با رحلت آیت‌الله بروجردی بحث مرجعیت پیش آمد. آن زمان این بحث‌ مطرح نبود که حالا هر طور شده جانشینی برای آیت‌الله بروجردی معرفی شود؛ بلکه موضوع تعدد مراجع مطرح بود. از سوی افرادی چون آقای هاشمی و سایر شاگردان امام تلاش می‌شد ایشان که بینش سیاسی داشتند و این وجه تمایزشان با سایر مراجع بود، مطرح شوند که همین‌طور هم شد. به مرور با پایان دهه ۴۰ تقریبا امام خمینی به عنوان یکی از مراجع علی‌الاطلاق، بیشترین مقلدین را در سطح جهان تشیع داشتند.

 

 

رابطه آیت‌الله هاشمی با امام خمینی از جنس مرید و مرادی بود؟

 

من رابطه آقای هاشمی و امام خمینی را در درجه اول رابطه‌ای عاشق و معشوقی می‌بینم. البته به این معنا نیست که آقای هاشمی چیزی که به نظرش می‌رسید و از درستی آن مطمئن بود را با امام مطرح نکند. بعد از پیروزی انقلاب، ایشان نامه تندی به حضرت امام می‌نویسد که موضوعش خلاف نظر امام بوده و امام هم پاسخ بسیار مشفقانه‌‌ای به آقای هاشمی دادند. امام خمینی افرادی که نظرات و نقدهایشان را منتقل کنند، بسیار دوست داشتند.

 

پس از ترور آقای هاشمی، امام چنان منقلب شدند که به محض شنیدن این خبر، برای سلامتی ایشان نذر کردند، حتی اخیرا شنیدم همین خانه‌ای که خانواده آقای هاشمی در آن هستند، استیجاری است. گویا صاحب این خانه بعد از اینکه امام خمینی در خانه کناری ایشان مستقر شده بودند، گله‌مند می‌شود؛ چراکه رفت‌و‌آمدها فراوان بود و افراد کرور کرور به ملاقات امام می‌رفتند. این دلخوری به امام اطلاع داده می‌شود. امام می‌فرمایند این خانه را به قیمتی بالاتر از قیمت روز بخرید و وقتی از ایشان پرسیده بودند بعد از خرید خانه با آن چه کنیم ایشان گفته بودند در اختیار آقای هاشمی بگذارید که به ما نزدیک باشند. چنین رابطه‌ای عمیق، عاشقانه و در عین حال استاد و شاگردی میان امام و آقای هاشمی برقرار بود، استاد و شاگردی از این جهت که شاگرد بتواند مستشکل باشد؛ یعنی اشکال بگیرد، نقد کند و استاد هم پاسخ‌های مشفقانه بدهد و این رابطه همچنان تا پایان حفظ شد.

 

 

نقش آقای هاشمی بعد از رحلت امام را به لحاظ تاریخی چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 

نقش آقای هاشمی در این مقطع، یکی از آن شجاعت‌ها، فداکاری‌ها و اقدامات مهم ایشان بود. هیچ‌ کس آن زمان درگذشت امام خمینی را باور نمی‌کرد؛ همه مردم و همه گروه‌ها شعارشان این بود که «خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار»؛ اما وقتی این اتفاق افتاد مجلس خبرگان باید رهبر را به سرعت انتخاب می‌کرد. در قانون اساسی اول بحث شورای رهبری مطرح شده بود و یکی از شرایط رهبری، مرجعیت بود‎. تحلیل آقای هاشمی این بود که بعد از اینکه آیت‌الله منتظری با آن کیفیت از صحنه قدرت خارج شدند اگر روزی برای امام اتفاقی بیفتد چه می‌شود. مراجع کهولت سن داشتند، ضمن اینکه اداره کشور هم کار هر کسی نیست، از سویی شرط مرجعیت در قانون اساسی قید شده بود. آقای هاشمی امام را قانع می‌کند که رهبری لزوما از مراجع نباشد بلکه مجتهد متجزی باشد که ظاهرا امام هم می‌پذیرد و البته این منوط می‌شود به تصمیم شورای بازنگری قانون اساسی. در نهایت آن شورا هم به این نتیجه می‌رسد و شرط مرجعیت حذف و شرط مجتهد متجزی جایگزین آن می‌شود. آقای هاشمی برای اینکه مسائل کشور معطل نماند و بحران رهبری پیش نیاید، گامی بزرگ برداشت. گام مهم دیگر ایشان در این زمینه، پس از رحلت امام بود که با نقل خاطره‌ای، از نظر مثبت ایشان درباره جانشینی آیت‌الله خامنه‌ای خبر می‌دهد.

 

 
در پژوهش‌های تاریخی خود به چه وجوهی از خصوصیات آقای هاشمی پی بردید؟

 

من چند جلسه‌ مصاحبه با مرحوم عزت‌الله سحابی داشتم. ایشان در سال پنجاه هم‌پرونده آقای هاشمی و اتهامشان ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بود. آقای سحابی خاطره‌ای از آقای هاشمی نقل کرد که چند سال قبل که با تعدادی از تاریخ‌نگاران خدمت ایشان رسیده بودیم آن را نقل کردم و ایشان هم تصدیق کرد. سحابی می‌گفت «وقتی من در سلول انفرادی بودم، دیدم با سر و صداهای عجیبی یک نفر را می‌آورند. همین که نزدیک شد و صدایش را شنیدم، متوجه شدم که آقای هاشمی است که به عمد فریاد می‌زند که چرا هل می‌دهید، خودم دارم می‌روم، که همه بفهمند ایشان را هم گرفته‌اند.» از این مهم‌تر گفت: «آقای هاشمی را به سلول کناری من آوردند و من یک ‌دفعه متوجه شدم که ایشان با صوت بلند، قرآن می‌خواند. با خودم گفتم ایشان عجب روحیه قوی دارد، هنوز نیامده، قرآن می‌خواند. دقت کردم ببینیم این‌هایی که ایشان می‌خواند چیست، متوجه شدم قرآن نیست اما با صوت قرآن و به عربی خوانده می‌شود و به ما پیام می‌داد که من در بازجویی چه چیزی گفتم و حواستان باشد.» این تیزهوشی آقای هاشمی به نظر نکته بسیار جالبی بود.

 

آقای هاشمی روحیه‌ای بسیار قوی داشت و به آینده بسیار امیدوار بود؛ تنها در یک مقطع اگر نگوییم ناامید ولی نگران شد. آن هم در مقطع دوره ریاست‌جمهوری گذشته بود؛ یعنی ایشان در طول زندگی در دوران مبارزه، جنگ و پس از آن این‌گونه نگران نشده بود که در دوره ریاست جمهوری احمدی‌نژاد ابراز نگرانی کرد، به طوری که وقتی آقای روحانی آمد جمله‌ معروفی گفت که حالا دیگر خیالم راحت شد و می‌توانم به راحتی مرگ را پذیرا باشم.

کلید واژه ها: هاشمی رفسنجانی بهشتی‌ سرشت امام خمینی


نظر شما :